اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

به تو مدیونم

الفتی که این روزا بهت دارم و آرامشی که از حضور تو در من ریشه دوونده باعث شده تلاطم این روزا کمتر تکونم بده. یه چیزی مث گردباد توی زندگیمون در حال گردشه و من تنها به یمن حضور تو، از این گردباد عظیم، به ریسمان امن پروردگار پناه آورده م و آرومم. خیلی عاشقتم کوچولو. تو که هنوز سرشار از خدایی برای عافیت آقاجون دعا کن. آرزوم این بوده که تو ببینیش و اونم تو رو ببینه. 
29 شهريور 1393

نامه به اهورایی که یگانه ی هستی بخش است

امروز بالاخره تمومش کردم. یعنی کلاً دو بار سراغش رفتم و بار دوم تموم شد. خوندن کتابی که یه دوست نازنین بهم پیشنهاد داد. اگه دیدی تنگت تلوتلو خورد، اگه خونه ت یهو تنگ شد و حس کردی الانه که همچین مچاله بشه ازش بپری بیرون، اگه یه صدای ریزی رو شنیدی مث اینکه یکی بخواد جلوی هق هقش رو بگیره، اگه، اگه، اگه ...  بخاطر همون بود کوچولو! امروزم صبح زود از خواب بیدار شدم و مث هر روز دویدم سراع تفریحی که برام زیباست و البته گاهی هم افراط کردن درش وجدانم رو درد میاره. افتاده بودم تو ادامه ی پروسه ی خرید اینترنتی واسه ی تو! گشت و گذار توی سایتها و پر و خالی کردن سبد خرید و ... که یهو یاد زمانی افتادم که خواهری رو باردار بودم. اون روزا کلی حرف مادر ...
14 شهريور 1393

ناوک مژگان تو

فدای اون چشای نازت که دیگه به روی دنیا باز شده و نور رو میفهمه.  فدای مژگان سیاهی که گرداگرد خورشیدیِ چشات رو سایه انداخته. کی باشه چشای من به دیدارِ تو روشن بشه ستاره ی 37 سانتیِ من! ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی نوشت: روزی نیست که در آغوش خواهری جا نگیری عزیزکم. خدا کنه هر روز و هر لحظه این عشق پاک خواهر و برادریتون بیشتر و عمیق تر بشه و هیچی نتونه خدشه دارش کنه، هیچی. کاش روزی که این عاشقانه ی منو میخونی با تمام وجود درکم کنی و حرف دلم رو بخونی. از اون حرفاییه که برای نگفتنه پسر نازنینم! ...
10 شهريور 1393
1